نوشته شده توسط : حامد

من خدایی دارم، كه در این نزدیكی است

نه در آن بالاها

مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

او همه درد مرا می داند

 

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی

چون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندم

که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد...........

 

او مرا می خواند، او مرا می خواهد............

او همه درد مرا می داند................



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: برچسب‌ها: متون , شعر هاي عاشقانه , حرف دل ,
:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حامد

من پذیرفتم شکست خویش را

 

پندهای عقل دور اندیش را

 

من پذیرفتم که عشق افسانه است

 

این دل درد آشنا دیوانه است

 

می روم شاید فراموشت کنم

 

با فراموشی هم آغوشت کنم

 

می روم از رفتنم دل شاد باش

 

از عذاب دیدنم آزاد باش

 

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

 

آرزو دارم ولی عاشق شوی

 

آرزو دارم بفهمی درد را

 

تلخی برخوردهای سرد را



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: برچسب‌ها: متون , شعر هاي عاشقانه , حرف دل ,
:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد